يك داستان بسيار بسيار زيبا (فارسي و انگليسي)
My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment.
مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
She cooked for students & teachers to support the family.
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.
یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 6:12 توسط علیرضا ناصریان
|
این وبلاگ یک وبلاگ آموزشی زبان انگلیسی است که در آن سعی شده از طریق مطالب مختلف گامی جهت آموزش زبان انگلیسی در اين دیار کهن برداریم.